در آن هنگام که میگردد نفس در سینه ها خاموش نمی خواهم کسی از من
با خبر گردد.نمیخواهم پدر بر هم نهد چشمان بازم را،نمیخواهم که مادر
سختی جان کندنم بیند ولی ای دوست اگر روزی عاشقی مهربان آمد ز
تو پرسیدفلانی کو بگو در سنگر ناکامی و حسرت بسی جان داد ولی تا
آخر چنین میگفت:
امید من عشق من
|